۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه


پیشتر پستی گذاشتم "درباره ی سهراب از زبان بانو پوران فرخ زاد" اینک بخش دوم این مصاحبه:
"... این دو عنصر( عنصر مادینه و نرینه) در درونش با هم در تضادند، عنصر مادینه اش فانوسی به دست دارد و روشنایی می آورد و می خواهد او را به طرف زندگی ببرد؛ ولی عنصر نرینه اش تلخ است و زندگی مادی را دوست ندارد، بیشتر مرگ اندیش است.
اگر شهرهای سهراب را با دقت بخوانیم؛ این عنصر مادینه؛ همان زن در نگاه سهراب است؛ زنی قدیمی واساطیری که از دور می آید، با وقار است، مقدس و دست نیافتنی، این عنصر مادینه ی درون سهراب است اما عنصر نرینه اش نه، نمی دونم چرا؟! چرا با هم در جنگ اند؟! شاید باید روانشناسی این موشوع رو تحلیل کند وبکاود.
این مبارزه که زن در آن، به زن شبانه ی موعود تبدیل می شود و در زندگی سهراب زن به این معنا وجود خارجی ندارد و حرفی از عشقی بزرگ نیست، او ازدواج نکرده، البته تمایلات یا حس هایی بوده اما هرگز نه به زبان آمده ونه اجرا شده بلکه در درونش مانده وتبدیل شده به زنی که نماد نیلوفر است و نیلوفر نماد آناهیتاست.
ببینید که زن چه قدر برای او مقدس است یعنی زن به چشم او آناهیتاست؛ خدای بانوی رودها، پاک و درخشان، و سهراب در درون به دنبال او می گردد.چون این تضاد درونی را دارد در برون نمی تواند به آن زن آرمانی برسد همیشه تنها مانده.
شما در کتاب های اول او این تضاد را بسیار می بینید؛ زنی فانوس به دست، که شب ها در خواب به سراغ او می آید و برای همین اشاره می کند که خواب را دوست دارد نه بیداری.
بارها او را دیدم، همیشه چشم هایش به پایین بود. سخن نمی گفت و اگر می گفت به مثقال و با طنزی شیرین .
موجودی غریب بود و برای من تنثیلی از "مرغ معما". بسیار دوست داشتنی بود وکارش هم بسیار ماندگار.
فکر می کنم باید سالها بگذره تا سهراب رو بشناسیم، نه در یک کتاب بلکه در چندین کتاب از سهراب سخن به میان بیاد.
دلم می خواست این وقت رو داشتم و بعلت تشابه فکری که با او دارم کارهای زیادی انجام می دادم. کتابها می شود روی هر شعرش نوشت.
ماندگار و دوست داشتنی ست و من سهراب رو خیلی دوست دارم، بی نهایت.
با سپاس از انجمن بیستون و همکارانشون."

هیچ نظری موجود نیست: